سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]
شیدای بی نشون
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
تبار درد:

مهسا :: سه شنبه 88/8/19 ساعت 3:24 عصر

 

 

تبار درد:

     خنجر برام بیارین من از تبار دردم

  عمری بی طلوعم مثل غروبی سردم

  آیینه دار غربت با آدمها غریبه

  هوای چشمون من در حسرت یه سیب

  تاریک سر نوشتم فانوس من شکسته

  عمری بغضی سنگین راه گلوم و بسته

  از شب به شب رسیدم از کوچه ها به بن بست

  ای آدمهای سر خوش جایی برای من هست

  شب گرد قصه عشق تنها و بی پناهم

 اشکم رو گونه هاتون من سردی یه آهم


 


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

به حسرتم
سلام
عشق خوب من
تبار درد:
آری ؟؟؟
باغبون
تو حرفم را نمی خوانی ...
با هر نفس
خدا حافظ
شهر احساس
شقایق

About Us!
شیدای بی نشون
مهسا
در اخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان اسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست. و به ارامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی. من خاموش به تو نگاه می کردم و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که اسمان بهاری یعنی ابر باران رعد وبرق و طوفان ناگهانی و این جمله ،جمله ای بود بدتر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با او بودن...
Link to Us!

شیدای بی نشون

Hit
مجوع بازدیدها: 69303 بازدید

امروز: 10 بازدید

دیروز: 23 بازدید

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail