سفارش تبلیغ
صبا ویژن
براى پاسبانى بس بود مدت زندگانى . [نهج البلاغه]
شیدای بی نشون
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
تو حرفم را نمی خوانی ...

مهسا :: سه شنبه 88/8/19 ساعت 3:9 عصر

 

 

نگاهم را نمی بینی، تو حرفم را نمی خوانی ...

کنارم هستی و چشمان گریانم نمی بینی...

چگونه زیستن باید

که عشقم را نمی فهمی، نمیدانی....

من از چشمان تو دارم،هر آن چیزی که می بینی

همین حسی که من دارم،دلی شیدا و طوفانی...

نگاهم کن...

                    نگاهم کن...

                                       به چشمانم...

که جز عشقت نمی بینی،نمی خوانی...

از آن روزی که دست من،فدای دست هایت شد

دلم در دست هایت بود

تمام زندگی من، به دستان تو ارزانی...

همین امشب تورا دیدم

درونِ عکس با من بود

ولی این عکسِ زیبا بود

شبیهِ خوابِ رویایی..........


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

به حسرتم
سلام
عشق خوب من
تبار درد:
آری ؟؟؟
باغبون
تو حرفم را نمی خوانی ...
با هر نفس
خدا حافظ
شهر احساس
شقایق

About Us!
شیدای بی نشون
مهسا
در اخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان اسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست. و به ارامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی. من خاموش به تو نگاه می کردم و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که اسمان بهاری یعنی ابر باران رعد وبرق و طوفان ناگهانی و این جمله ،جمله ای بود بدتر از هر خواهش برای ماندن و تمنایی بود برای با او بودن...
Link to Us!

شیدای بی نشون

Hit
مجوع بازدیدها: 68324 بازدید

امروز: 2 بازدید

دیروز: 2 بازدید

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail